شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

اوتیت و دردسرهای ان....

    سلام نازنینم.این ماجرای اوتیت شما برای ما حادثه افرین شد عزیزم.از انجا که دوباره گوش درد شروع شد و دیروز هم جمعه بود من و بابایی از یکی از دوستای بابا شنیدیم اگه کلپوره را روی ذغال بگذاریم و دودش را نزدیک گوشت بگیریم گوش دردت خوب میشهههههه!!!چون من شبکار بودم و محمد هم گفت حالا این کار ضرری نداره چون امشب نیستی و ممکنه امیر گوش درد بشه و بهانه بگیره بنابراین رفت توی بالکن و روی گاز پیک نیک یک زغال گذاشت امد تو خونه درو بست گفتم محمد بوی گاز میاد رفت تو بالکن و دید همه جا پر اتش شده ما خیلی وقت پیش بالکنمونو بستیم تا بتونیم چون جامون تنگ بود وسایلمونو بذاریم توش و لباسها و کمدها توش بود خدا رحم کرد همه چی نسوخت ولی تمام...
9 دی 1391

اولین برف

    سلام پسر نازنینمم.یک سلام گرم توی این روز برفی سرد به پسر خوشگلم.بالاخره اولین برف امسال بارید و وقت برف بازی مامان و بابا تو ترسیدی و شروع به گریه کردی الهی بمیرم مامانی که هر چی گفتیم شوخیه نه جدی گریه میکردی !ولی خودمونیم بابا عجب گلوله برف محکمی به چشم من زد هنوز درد میکنههه!!!تو بزرگ شدی از این کارها نکنی نفسم!! ...
7 دی 1391

تیغ یا ناخن؟!!!

  سلام به روی ماهت نفشمممم!عزیزدلم امروز داشتی ماهی میخوردی من با اینکه قبلا کنترلش کرده بودم و تیغ نداشت اما یک تیغ کوچک از چشمم افتاده بود و دیدم یک تیغو از دهنت در اوردی و گفتی :مامان ناخن!!!!!!!!!!!!!!!!! و اما از پیشرفت جدید :سه تا کلمه را میتونی بخونی :"اب"بابا"مامان" و کلمه "نان"رو هم دارم باهات تمرین میکنم عزیزم .انشالله پله های ترقی رو تند تند بالا بری عزیزترینم. عاشقتم یک دنیاو میبوسمت یک دنیا.   ...
5 دی 1391

پروانه

یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد. آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد؛ اما بدنش ضعیف و بال هایش چروک بود. آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد. چون انتظار داشت که بال های پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند. هیچ اتفاقی نیفتاد! در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند. چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمی دانست این بود که محدودیت پیله...
3 دی 1391

خواب گیلاس!

    سلام گل قشنگم!از اونجایی که ما میخواستیم برای مراسم شب یلدا دیشب بریم بیرون و من میخواستم شما خوش اخلاق باشی گذاشتم تمام بعد از ظهرو بخوابی!ساعت 8 شب بود که من تو سالن نشسته بودم که یک دفعه با صدای بلند تو خواب خندیدی و چه صدای خنده قشنگییی!! چند دقیقه بعد هم امدی تو سالن و داشتی میخندیدی!وقتی ازت پرسیدم که امیر مهدی جان چی دیدی تو خواب که میخندی؟گفتی:گیلاس!!!واییی مردم از خنده!من که تو خوابت نبودم اما خودت گفتی خواب گیلاس دیدی!!   و امروز هم رفتی زنجیرتو که برای سینه زنی برات خریدیمو از تو کمد پیدا کردی و اوردی شروع کردی به زنجیر زدن ان هم چقدر حرفه ای!و مرتب هم میگفتی :حسین جان!!!عزیزم نمید...
1 دی 1391

عکسهای شب یلدای گل پسر در هتل پارس

      سلام بشتنی مامانیییی!!!از مراسم شب یلدا در هتل پارس ازت چند تا عکس یادگاری گرفت که متاسفانه چون هیچ وقت تو عکس گرفت همکاری نمیکنی شاید زیاد جالب نباشن اما برای یادگاری خوبه عزیزم.عکسها در ادامه مطلب هستن:     عزیز دلم قبل از رفتن:     امیر گلم در بیرون هتل چون هوا خیلی سرد بود استتار شده!!!               امیر عزیزم بعد از شام کنار سفره شب یلدا:                   وایییییییی!من عاشق عکس بالا یی هستم فضول خان!!! و اما امیر م...
1 دی 1391

شب یلدا در هتل پارس

        سلام توت فرنگی مامان! عزیز دل مامانی دیشب با بابایی رفتیم هتل پارس که مراسم جشن یلدا برگزار شد .نفسم خیلی خیلی خوش گذشت و شما هم فوق العاده پسر خوبی بودی برای خودت دوست پیدا کردی و بازی کردی .همه چیز عالی بود و از همه مهمتر این بود چون جشن عروسی من و بابایی تو همین هتل برگزار شده بود ما کلی خاطره ازش داشتیم و همش با بابایی صحبت میکردیم که "یادت هست از این پله ها رفتیم بالا؟!"و یا یادت هست "جایگاه عروس و داماد اینجا بود؟!"خلاصه برای ما این یاد اوریها خیلی شیرین بود عزیزم و من خوشحال بودم که حالا سه نفره شدیم و با عزیزترین گل زندگیمون دوباره اونجا رفتیم....خلاصه گل قشنگم اول مراسم شام برگزار شد و شام شا...
1 دی 1391